۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

داستان گم شدن من
گم شده ام.
گفته اند که ديده اند مرا
- در جائی ميان دو کهکشان -
گفته اند که شنيده اند مرا
- در جائی ميان دو اپسيلون –
می بينيد؟!
زخم زبان است اين چيزها که می گويند.
کدام کهکشان؟!
ميان دو اپسيلون يعنی چه؟!
داشتم در تلفن به مادرم می گفتم:
گريه نکن مادرجان،
باز می گردم.
مادرم گفت کجا هستی الان؟!
گفتم نمی دانم.
کسی روی خط آمد و گفت: در جهنم!
بعد ارتباط قطع شد.
اين است، داستان گم شدن من.